شعری ازسجاد سامانی ملاقات نخستین

سفر می‌کردی و کار تو را دشوار می‌کردم 
که چون ابر بهاری گریۀ بسیار می‌کردم

همان "آغاز" باید بر حذر می‌بودم از عشقت 
همان دیدار "اول" باید استغفار می‌کردم

ملاقات نخستین کاش بار آخرینم بود 
تو را دیگر میان خواب‌ها دیدار می‌کردم

«به روی نامه‌هایت قطرۀ اشک است، غمگینی؟»
تو می‌پرسیدی و با چشم خون انکار می‌کردم

در آن دنیا اگر قدری مجال همنشینی بود 
به پای مرگ می‌افتادم و اصرار می‌کردم

خدا عمر غمت را جاودان سازد که این شاعر 
غزل در گوش من می‌خواند و من تکرار می‌کردم

#سجاد_سامانی
از کتاب #سالیان 

 

صدها سوال بی جواب زندگی

در سرم از زندگی صدها سوالِ بی جواب است
زنده ام اما دلم از دستِ این دنیا کباب است

خسته ام مثل مترسک های بی احساس شالیزار
تشنه ام، با اینکه زیر پای من پیوسته آب است

گرچه می خندم، ولی این خنده ها از شاد بودن نیست
این که من بر صورتِ خود می گذارم یک نقاب است

زندگی با زنده بودن!هر کس این را خوب می داند
فرق دارد، این دو تا مانند آب و آسیاب است

آنکه در ظاهر به لب های خودش لبخند می بندد
فرق دارد با کسی که از ته دل کامیاب است

زندگی زیباست! اما در نگاه آدمی چون من
زندگی تنها فقط یادآورِ رنج و عذاب است

زندگی مانند خوابی ست که من هر روز می بینم
زندگی مثل سرابی در میانِ یک سراب است

چرخشِ یک آسیاب کهنه وقتی زندگانی نیست
قصه‌ی کوبیدنِ آب است و هاون،بی حساب است

#سعید_غمخوار

 

دلم برای توتنگ می شود

 


دنیا مقابل چشمم بی رنگ می شود
وقتی که دلم برای تو تنگ می شود

از یک طرف نمی شود تو را ببینم و
از یک طرف بین من و دل جنگ می شود

بغضی گلوی مرا چنگ می زند،عجیب
بغضی که رفته رفته مثل سنگ می شود

باور نمی کنی ولی دردِ ندیدنت
در سینه ام مثل زخم پلنگ می شود

دیگر به من هیچ صدایی شبیه تو نیست
بی تو به من هرصدا بدآهنگ می شود

حتی دقیقه های ساعتِ خانه ی ما
باور بکن نمی رود و لنگ می شود

با اینهمه، سخت است بگویم برای تو
وقتی که دلم برای تو تنگ می شود

#سعید_غمخوار 

حسابم کن عشق

تاک در دبه بیانداز، خرابم کن عشق
منقلم دفتر شعر است کبابم کن عشق

حال ناجور کجا ؟ صحبت انگور کجا ؟
کارم از سرکه گذشته است شرابم کن عشق !

چوب تابوت مرا خوب بسوزان و سپس
دور میخانه بگردان و مذابم کن عشق

من هم اندازه خود شیوه ی رندی بلدم
حرف کافی است به یک بوسه مجابم کن عشق

اینور پرده مگر چیست که آنور باشد؟
پرسشم مسئله ساز است، جوابم کن عشق

تو که تایید نکردی من ناقابل را
دست کم لایق انکار حسابم کن عشق

 #احسان_افشاری 

شعرخدا نخواست از فرهادصفریان

مي‏خواستم عزيز تو باشم خدا نخواست
همراه و همگريز تو باشم خدا نخواست

مي‏خواستم كه ماهي غمگين بركه اي
در دست‏هاي ليز تو باشم خدا نخواست

گفتـم در اين زمانه ی كج ‏فهمِ كند ذهن
مجنون چشم تيز تو باشم خدا نخواست

مي‏خواستم كه مجلس ختمي براي اين
پائيز برگــريز تو باشـم خدا نخواست

آه اي پري هر چه غزل گريــــه! خواستم
بيــت ترانه‏ اي ز تو باشم خدا نخواست

مظلوم ساكتم! به خدا دوست داشتم
يارِ ستمْ ستيز تو باشم خدا نخواست

نفرين به من كه پوچي دستم بزرگ بود
مي خواستم عزيز تو باشم خدا نخواست


#فرهاد_صفریان

🍃♥️🍃