گفتم که شاید آن ها، دلگیر و دلخور هستند

از دستِ مرد قصاب، شاکی و دل پُر هستند

اما قضیه اصلا، یک چیزِ دیگری بود

عادت به گوشتِ تازه، منظور مشتری بود

بستن مغازه اش را، گوشتِ خری ولی مُفت

یک پیر مرده ساده، این را به گوشِ من گفت

مردِ جوان دیگر، با داد و قال می گفت

هم با اشاره ی دست، هم با سوال می گفت

آه از زمانه اما، ارزان چه نعمتی بود

با اینهمه گرانی، بر ما غنیمتی بود

من مانده بودم آنجا، مبهوت و بی اراده

در ذهن و گوشِ من بود،آن حرفِ مرد ساده

در فکرِ این‌که جایِ، آن مردِ ساده بودم

با اینهمه گرانی، باید چه می نمودم؟

شاید اگر به جایِ، او من گرسنه بودم

بر خونِ خر جماعت، هر گونه تشنه بودم

با اینکه کرده مکروه، اسلام ذبحِ خر را

فقر و نیاز بسته، چشمانِ کارگر را

باران گرفت و اما، چتری نبرده بودم

آهی کشیدم از دل، من نیز خورده بودم

رفتم ولی نگفتم، در خانه این خبر را

من با چه رو بگویم، خوردیم گوشتِ خر را

اما بگویم اکنون، از باجناقِ خوبم

از دست او سرم را، باید به در بکوبم

از آن شبی که آمد، مهمان شام ما شد

طعمِ لذیذِ آبگوشت، تنها کلام ما شد

هربار کرده تعریف، از آن ضیافت ِ ما

از خنده گریه کردم، گُل کرده اُلفت ما

می خواستم بگویم، آبگوشت گوشت خر بود

دیدم نمی شود چون هر گونه بی اثر بود

می گفت گوشتِ قرمز، را از کجا گرفتی

یک آدرسِ درستی آخر به ما نگفتی

هر روز می رسید و از من جواب می خواست

ول کُن نبود و از من تازه کباب می خواست

با هر بهانه‌ای بود، آن روزها به سر شد

آبگوشت خر برایم اینگونه دردسر شد

عمریست که عزیزان، گوشتی دگر نخوردم

از ترس خر جماعت، حتی جگر نخوردم

دیگر نرفتم آنجا، حتی برای یک بار

چون که دلم عزیزان،از گوشت گشته بیزار