روزی نوشته بودن بر سر درِ مغازه

حراج شد عزیزان، گوشت لذیذ و تازه

قدری بهای آن را، کمتر نوشته بودن

بر سر درِ مغازه، با پارچه بسته بودن

صف بسته بودن آنجا،هرگونه ملتی بود

مرد و زن و غریبه، یعنی جماعتی بود

با هر بهانه ای بود، خود را به صف کشیدم

با چنگ و جنگ و دعوا، من هم کمی خریدم

خوشحال از اینکه گوشتی، ارزان خریده بودم

بر روی گونه هایم، ژستی کشیده بودم

رفتم به خانه گفتم، بعد از سه ماه و اندی

می چسبد آبگوشتی، با گوشتِ گوسفندی

مهمان رسید و شامی، بر سفره ی اتاق است

البته میهمان هم، جناب باجناق است

خوردیم و بحث کردیم، از هر کجای دنیا

یک شامِ مفتی هم خورد، این باجناق رعنا

آن شب گذشت و روزی،رفتم برای کاری

نزدیک آن مغازه، از رویِ بد بیاری

دیدم پلمب کشیدن، با یک نوشته بر آن

تا اطلاعِ بعدی، بسته است شهروندان

این را نوشته بودن، بر روی شیشه ی در

گوشت لذیذ و تازه، یعنی که گوشتِ یک خر

آنجا جماعتی را، دیدم که گریه می کرد

گاهی لگد حواله، بر دربِ بسته می کرد