هفت آسمان

وقتی که چشم حادثه بیدار می شود
هفت آسمان به دوش تو آوار می شود

خواب زنانه‌ای ست به تعبیر گل مکوش
گـل در زمین تشنه‌ی ما خار می شود

برخیز تا به چشم ببینی که چه دردناک
آیینه پیش روی تو دیوار می شود

دیگر بـه انتـظار کدامین رسالتی
وقتی عصای معجزه ها مار می شود؟

باز این که بود، گفت انا الحق که هر درخت
در پاسـخ انا الحق وی دار می شود؟

وحشت نشسته باز به هر برگ، هر کتاب
تاریخ را بین که چه تکرار می شود ...

#محمدعلی_بهمنی

دریغ می کنی ازمن نگاهت را

دریغ می کنی از من نگاه را حتی
و نیز زمزمه ی گاه گاه را حتی

من و تو ره به ثوابی نمی بریم از هم
چرا مضایقه داری گناه را حتی؟

تو اشتباه بزرگ منی، ـ ببخشایم
به دیده می کشم این اشتباه را حتی

به من که سبز پرستم چه گفت چشمانت؟
که دوست دارم ـ بخت سیاه را حتی

به دیدن تو چنان خیره ام که نشناسم ـ
تفاوت است اگر راه و چاه را حتی

اگرچه تشنه ی بوسیدن توام ـ ای چشم!
بخواه، می کُشم این بوسه خواه را حتی

بیا تلالوء شعرم بر آب ها ـ امشب
تراش می دهد الماس ماه را حتی

#محمد_علي_بهمنی

دلتنگی

وقتی حصار غربت من
i تنگ می‌شود

هر لحظه بین عقل و دلم
i جنگ می‌شود

از بس فرار کرده‌ام از
i خویشِ خویشتن

گاهی دلم برای خودم
i…تنگ می‌شود

#محمدعلی_بهمنی

ماجرای من وتو

 

خدا نخواست که من اهل ناکجا باشم
اجازه داد فقط اهلیِ شما باشم
و... ماجرای من و تو به عشق فرجامید
و... عشق خواست که من مرد ماجرا باشم
و...من تو را به دلیل آرمان خود کردم
که بی‌دلیل مباد که آرمان‌گرا باشم
چرا؟ مپرس که سر مشق عاشق‌ست سکوت
مخواه پاسخ گنگی بر این ماجرا باشم
سرودمت به همان باوری که در من بود
و... شعر حنجره‌ام شد که خوش صدا باشم
و... خواندمت که قشنگ است روز و شب از تو
بخوانم و نگران نخوانده‌ها باشم
خدا نخواست! چه بهتر! تو خواستی از من
که خوش قریحه‌ترین بنده‌ی خدا باشم

#محمدعلی_بهمنی

جهان بعد ازتو

گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیست
حتی گره اخم خدا واشدنی نیست

از حاصلضرب من و تو عشق بپا شد
از خاطره ام عشق تو منها شدنی نیست

من با تو، همیشه همه جا ما شدنی بود
من با تو شدن، ایندفعه گویا , شدنی نیست

آغوش من و عشق تو و لحظه ی دیدار
رویای قشنگیست و اما شدنی نیست

از دوری هم، هر دو چه بیمار و خرابیم
اندازه ی این عشق که معنا شدنی نیست

پایان کلامم، من و تو، آخر این شعر،
با وصله و اصرار و دعا... ماشدنی نیست

#محمدعلی_بهمنی

غزل خرچنگ محمدعلی بهمنی

دریا شده است خواهر و من هم برادرش
شاعـــرتر از همیشه نشستـــــم برابرش
خواهر سلام! با غزلــی نیمه آمدم
تا با شما قشنگ شود نیم دیگرش
می خواهم اعتراف کنم، هرغزل که ما
با هـــم سروده ایم جهان کرده از برش
خواهر زمان ، زمان برادر کشی است باز
شاید بـــه گوش هــــا نرسد بیت آخـرش
با خود ببر مرا کـــه نپوسد در اینسکــــون
شعری که دوست داشتی از خود رهاترش
دریا سکوت کرده و من حرف می زنم
حس می کنم که راه نبردم به باورش
دریا منــــم ، همو کــــه به تعداد موج هات
با هر غروب خورده بر این صخره ها سرش
هم او که دل زده است به اعماق و کوسه ها
خــــون می خورند از رگ در خــــونشناورش
خواهر! برادر تو کم از ماهیان که نیست
خرچنگ ها مخــــواه بریسند پیکـــــرش
دریا سکوت کرده و من بغض کرده ام
بغض برادرانه ای از قهـــــر خواهرش

#محمدعلی_بهمنی

غزلی بی نظیر ازمحمدعلی بهمنی

ماجرای من و تو باور باورها نیست
ماجرایی‌ست که در حافظه‌ی دنیا نیست

نه دروغیم، نه رویا نه خیالیم، نه وهم
ذات عشقیم، که در آینه‌ها پیدا نیست

تو گمی در من و من در تو گم‌ ام باورکن
جز دراین شعر نشان و اثری از ما نیست

شب که آرام‌تر از پلک تورا می‌بندم
بادلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست


🔺️محمدعلی بهمنی

🍃🌷🍃

شعری ازمحمدعلی بهمنی

بین من و تو فاصله هایی ست ندیده
در هرقدمش زخم زبانی نشنیده
بنشین و بیندیش هنوز اول راه است
برگشت ندارند نفس های بریده

ناگاه تر از شعر صدا می زنی ام تا
پروازکند این من در خویش تنیده
من مات که با این همه تعجلیل چه باید
پاسخ بدهم ؟ پیک به تاخیر رسیده

نه بال و پری با من ازآن روح پرنده
نه جاذبه ای با من از این جسم تکیده
با معجزه ی خواب هم این پیرزمانی ست
از این همه گل رایحه ای نیز نچیده

یک آن به خودت فکر کن و بهت خلایق
با هم قدمی با من پیرانه خمیده
شاید که بخندی به من و باورم اما
وقتی که غروبم من و وقتی تو سپیده

وقتی خبرت نیست یکی مثل تو عاشق
یک عمر به پای من و شعرم چه کشیده
باید که به تلمیح ، نه ، باید به صراحت
فریاد کنم از سرتان هوش پریده

#محمدعلی_بهمنی