یادمان باشد

‍ یادمان باشد
که ما
تقدیر سازِ لحظه ها هستیم

ماجرایِ دیگری
از قصّه ای
پُر ماجرا هستیم

یادمان باشد
یادمان باشد،،


یادمان باشد
که ما آغازِ خود،
پایانِ خود باشیم

تابشِ خورشیدِ خود،
در بارشِ بارانِ خود باشیم

یادمان باشد
یادمان باشد،،


یادمان باشد
که هر تصویر
تقدیری ست

یادمان باشد
که هر تقدیر
تصویری ست

می شود
تصویر شد در قاب

می شود
کابوس شد در خواب

می شود
رؤیای شیرینی شد
وُ
تابید با مهتاب ...

یادمان باشد
یادمان باشد،،

یادمان باشد
که ما
تقدیر سازِ لحظه ها هستیم

ماجرایِ دیگری
از قصّه ای
پُر ماجرا هستیم

اشک یا لبخند !
قهر یا پیوند !

یا که
شرحِ تازه ای
از قصّۂ ( شاه وُ گدا ) هستیم !!!


یادمان باشد
که تا هستیم
(( ما )) هستیم

یادمان باشد
یادمان باشد

#محمدعلی_بهمنی

شعری ازمحمدعلی بهمنی

بین من و تو فاصله هایی ست ندیده
در هرقدمش زخم زبانی نشنیده
بنشین و بیندیش هنوز اول راه است
برگشت ندارند نفس های بریده

ناگاه تر از شعر صدا می زنی ام تا
پروازکند این من در خویش تنیده
من مات که با این همه تعجلیل چه باید
پاسخ بدهم ؟ پیک به تاخیر رسیده

نه بال و پری با من ازآن روح پرنده
نه جاذبه ای با من از این جسم تکیده
با معجزه ی خواب هم این پیرزمانی ست
از این همه گل رایحه ای نیز نچیده

یک آن به خودت فکر کن و بهت خلایق
با هم قدمی با من پیرانه خمیده
شاید که بخندی به من و باورم اما
وقتی که غروبم من و وقتی تو سپیده

وقتی خبرت نیست یکی مثل تو عاشق
یک عمر به پای من و شعرم چه کشیده
باید که به تلمیح ، نه ، باید به صراحت
فریاد کنم از سرتان هوش پریده

#محمدعلی_بهمنی