صدها سوال بی جواب زندگی
در سرم از زندگی صدها سوالِ بی جواب است
زنده ام اما دلم از دستِ این دنیا کباب است
خسته ام مثل مترسک های بی احساس شالیزار
تشنه ام، با اینکه زیر پای من پیوسته آب است
گرچه می خندم، ولی این خنده ها از شاد بودن نیست
این که من بر صورتِ خود می گذارم یک نقاب است
زندگی با زنده بودن!هر کس این را خوب می داند
فرق دارد، این دو تا مانند آب و آسیاب است
آنکه در ظاهر به لب های خودش لبخند می بندد
فرق دارد با کسی که از ته دل کامیاب است
زندگی زیباست! اما در نگاه آدمی چون من
زندگی تنها فقط یادآورِ رنج و عذاب است
زندگی مانند خوابی ست که من هر روز می بینم
زندگی مثل سرابی در میانِ یک سراب است
چرخشِ یک آسیاب کهنه وقتی زندگانی نیست
قصهی کوبیدنِ آب است و هاون،بی حساب است
#سعید_غمخوار

#شعر_روز